ماهانماهان، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
بابای ماهانبابای ماهان، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
مامان ماهانمامان ماهان، تا این لحظه: 35 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ماهان، هدیه خدا

حرکات جدید 1

ماهان نازم، حدودا دو ماهه که شروع به صدا درآوردن و گفتن یه سری از اصوات کردی که هرروز به دایره اصواتت که ناخودآگاه بعضی هاشون یه کلمه معنی دار هستن اضافه میشه که اینجا برات مینویسم: گیخ، ما، با، بو، گو، آگو، بوس، دوس، نه، دو،... . الانم دو هفته ای میشه که غلت خوردن یاد گرفتی و سریع دمر میشی و با خوشحالی اطرافتو نگاه میکنی. اگر هم بخوایم بلندت کنیم یا دوباره بخوابونیمت اعتراض میکنی. وقتی هم تو بغلمون هستی سریع یا موهامونو میکشی یا گوش و بینیمون رو، خلاصه به هیچی رحم نمیکنی و همش دوست داری یا چنگ بزنی یا یه چیزو سفت تو دستات نگه داری. ...
25 شهريور 1394

حرکات جدید

ماهان گلی، الان دو هفتست که وارد 4 ماهگی شدی و یه سری حرکات جدید یاد گرفتی. مثلا هروقت دیگه پستونک نمیخوای با دستت در میاری و تو دستت نگه میداری تا من یا بابا ازت بگیریم. جدیدا هم دمر شدن رو یاد گرفتی و میتونی راحت گردنت رو نگه داری و اطرافت رو ببینی. یکی دیگه از تغییراتت خنده های صدادارته بلند میخندی و به رفتار ما واکنش نشون میدی و وقتی میگیم بیا بغلم سریع دستتو باز میکنی و خودتو میندازی تو بغلمون. وقتی هم میای تو بغل ما یا موهامونو میکشی یا گوشمون رو. بعضی وقتا هم موقع شیر خوردن یا خوابیدن گوش خودتو میپیچونی و به شدت به دست خوردن علاقمند شدی جیگرم. خلاصه حسابی دنیای ما رو شیرین کردی گل بهارم. ...
21 شهريور 1394

ماهان، از 2روزگی تا 2 ماهگی

گل بهارم، پنجمین روز تولدت بود که بندنافت افتاد و بعد از اون، نفخ های شبانه و بقیه مشکلاتی که نی نی ها ممکنه پیدا کنن مثل رفلاکس معده و ... شروع شد. تو این مدت هم اتفاق خاصی نیفتاد و داشتیم دونه دونه باهم این مسائل رو حل میکردیم. الانم عکس های 2 روزگی تا دوماهگی رو برات میزارم  و هرجا توضیحی داشت برات مینویسم. 2 روزگی                                        3روزگی و حاضر شدن برای آزمایش غربالگری     ...
11 مرداد 1394

پایان انتظار

7خرداد پنجشنبه صبح ساعت 06:30 عمو محمدرضا و مادربزرگت اومدن دنبالمون تا با بابا و اون یکی مادربزرگت بریم بیمارستان کسری. ساعت 06:45 رسیدیم و ساعت 7 بود که با بقیه خداحافظی کردم و رفتم سمت در اصلی زایشگاه تا آماده بستری بشم. وصل کردن سرم و گوش دادن صدای قلبت و مطالعه جزوه ای که بیمارستان در رابطه با نوزاد بهم داده بود یک ساعت و خورده ای زمان برد. ساعت 08:25 دکتر هدایتی که تو این مدت میرفتم پیشش اومد پیشم و حالمو پرسید و رفت که واسه عمل آماده بشه. منم 08:35 وارد اتاق عمل شدم و 08:50 بود که صدای نازت رو شنیدم، انگار رو ابرا بودم و پر از احساس سبکی و بیتاب برای دیدنت. پرستارها یه مقدار تمیزت کردن و آوردن کنار من و منم پیشونیت رو بوس...
7 مرداد 1394

آخرین شب حضور تو، تو وجود مامانی

عزیز دلم، قبل هرچیز به خاطر این همه تأخیر معذرت میخوام. تو این دو ماهی که اومدی پیشمون خیلی سرم شلوغ بود و فرصت نداشتم وبلاگت رو آپ کنم. از 6 خرداد یعنی یک شب قبل از زمینی شدنت شروع میکنم. 6خرداد انگار همین دیروز بود اولین عنوانای این وبلاگ رو نوشتم و نوشته بودم خبر حضور تو، تو وجود مامانی. الان باید بنویسم آخرین شب حضور تو، تو وجود مامانی. گل نازم، قراره فردا بیای تو بغلم و زندگیمون رو شیرین تر از قبل بکنی. چند روزه تمام لوازمی که واسه بیمارستان نیاز داریم رو تو ساکمون و چیدمو روزی چند بار چکشون میکنم که چیزی کم نباشه. خدارو شکر اصلا استرس ندارم و همش دارم به این فکر میکنم که فردا این موقع من و تو، تو چه وضعیتی هس...
7 مرداد 1394

آخرین ویزیت من و ماهان

ماهان جانم چند روز پیش با بابایی و خاله سمانه رفتیم برای آخرین ویزیت دکتر. آقای دکتر برام سونوگرافی نوشت تا تاریخ دقیق زایمان رو معلوم کنه. رفتیم سریع سونو رو دادیم و برگشتیم مطب دکتر و قرار شد شما 7 خرداد یعنی 3 روز دیگه زمینی بشی. بعد از دکترم خالت من و بابایی رو برد کافی شاپ و یه جشن خودمونی واسه خودمون و اینکه تا چند روز دیگه یه نفر دیگه به جمعمون اضافه میشه گرفتیم. الانم همه احساساتم قاطی شده، 1دقیقه استرس دارم، 1 دقیقه بعد خوشحالم، بعد یهو میرم تو فکر اینکه چطوری میتونم برات مادر خوبی باشم و اونجور که باید پرورشت بدم. البته همش طبیعیه و میگذره. الان مهم اینکه 3 روز دیگه تو بغلمی فرشته نازم. ...
4 خرداد 1394

آخرین روزای دو نفره بودن من و بابا

گلکم دیروز رفتم سونوگرافی. خداروشکر همه چی خوب بود. 2روز دیگه 36 هفتگیمون تموم میشه ولی تو اندازه گیری های سونوگرافی شما اندازه جنین 37 هفته بودی و 2834 گرم وزنت بود. دیگه انقدر جات تنگ شده دکتر هرجای بدنتو بهم نشون میداد نمیتونستم متوجه بشم و فقط خودش میفهمید دست و پا و سرت کجاست. البته فقط تونستم چشمای نازتو ببینم، آخه چشمت باز بود. برای اولین بار تونستم صورت نازتو با چشمای باز ببینم. این بهترین و شیرین ترین سونویی بود که تا حالا داده بودم. دکتر گفت به به پسرت موهاشم معلومه و حدودا 2هفته دیگه میتونی بیای بغلمون. حالا دیگه دارم ساک و وسایلمو جمع میکنم برم خونه مادربزرگت. خیلی حس غریبیه ولی خیلی لذت بخشه این دفعه که با بابایی دو نفر...
16 ارديبهشت 1394

اتاق پسر نازم

عزیز دلم بالاخره با کمک بابایی و عموها و مادربزرگت اتاقت چیده شد. مبارکت باشه نفس مامان. دست همشون درد نکنه. از پدربزرگ و مادربزرگ هم ممنون که هزینه سیسمونیت رو دادن و یه چیز هم بیشتر دادن که گذاشتم انشالله واسه لباسای پاییز و زمستونت. خدا دو تا پدربزرگ و مادربزرگ هات، خاله و عموهات و عمه رو برای ما حفظ کنه که همه جوره کنارمون بودن و بهمون دلگرمی دادن. این حلقه رو خاله آرزو برات درست کرده. پری شب با عمو عباس اومدن خونمون و برات آوردن. دست گلش درد نکنه.   اینم داخل کمد و کشوها اینم سرویس کالسکه ماهان گلی ...
8 ارديبهشت 1394

یه روز خیلی خیلی خوب و یه عالم خستگی

ماهانم، پنجشنبه 20 فروردین وارد آخرین فاز خریدات شدیم. صبح عمو علیرضا اومد دنبالمون و با بابایی و مامانم رفتیم برای خریدات. تا ظهر گشتیم وگشتیم تازه بالاخره ساعت یک سرویس خوابتو انتخاب کردیم. البته در همین حین که دنبال سرویس خواب بودیم از مغازه های دیگه خورد خورد برات خرید هم میکردیم. بعدشم رفتیم برای انتخاب پارچه پرده اتاقت که مادربزرگ زحمت دوختشو بکشه. ساعت 2:30 رسیدیم خونه. مادربزرگ رفت خونشون و من و  بابا و عمو علیرضا اومدیم خونمون. تا نماز خوندیم و ناهار خوردیم ساعت شد یه ربع به 4. تا 4:30 یه استراحت کردیم و دوباره رفتیم واسه بقیه خریدات. عصر هم سرویس کالسکه، شامپوها، لوازم بهداشتی، ساعت، لوستر و چند دست لباس برات خریدیم و 8:30 ش...
23 فروردين 1394