آخرین روزای دو نفره بودن من و بابا
گلکم دیروز رفتم سونوگرافی. خداروشکر همه چی خوب بود. 2روز دیگه 36 هفتگیمون تموم میشه ولی تو اندازه گیری های سونوگرافی شما اندازه جنین 37 هفته بودی و 2834 گرم وزنت بود. دیگه انقدر جات تنگ شده دکتر هرجای بدنتو بهم نشون میداد نمیتونستم متوجه بشم و فقط خودش میفهمید دست و پا و سرت کجاست. البته فقط تونستم چشمای نازتو ببینم، آخه چشمت باز بود. برای اولین بار تونستم صورت نازتو با چشمای باز ببینم. این بهترین و شیرین ترین سونویی بود که تا حالا داده بودم. دکتر گفت به به پسرت موهاشم معلومه و حدودا 2هفته دیگه میتونی بیای بغلمون.
حالا دیگه دارم ساک و وسایلمو جمع میکنم برم خونه مادربزرگت. خیلی حس غریبیه ولی خیلی لذت بخشه این دفعه که با بابایی دو نفری از در خونه میریم بیرون به امید خدا دفعه بعد سه نفری وارد خونمون میشیم. دیگه از این به بعد یه خانواده میشیم و کلا زندگیمون شیرین تر میشه.
عزیزم، امیدوارم وقتی بزرگ شدی و جلوی چشمامون قد کشیدی، وقتی این وبلاگ رو دیدی نخندی و نگی اه این کارا چی بود و خوشت نیاد و با دو تا کلیک پاکش کنی که بدجور دلم میگیره. البته بازم این وبلاگ متعلق به تو هست و اختیارش دست تو هست عزیزم. آخه سطر به سطرش رو با عشق برات نوشتم و از الان یجورایی احساسات و شادی هامو باهات تقسیم کردم.
بگذریم، امروز تولد 30 سالگی بابایی هم هست و من و شما بهش تبریک گفتیم، اونم گفت من و شما بهترین هدیه هایی هستیم که خدا بهش داده. اگه تو هم قرار باشه آخر اردیبهشت به دنیا بیای دیگه من باید هرسال یه جشن حسابی واسه مردای خونم بگیرم.
خوب دیگه باید برم به بقیه کارا برسم. انشالله دفعه بعد که اومدم تو وبلاگت دیگه باید عکسای هدیه الهیم که شما باشی رو بزارم. دوستت دارم هدیه آسمونی.