ماهانماهان، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
بابای ماهانبابای ماهان، تا این لحظه: 39 سال و 11 روز سن داره
مامان ماهانمامان ماهان، تا این لحظه: 35 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
هم آشیانه شدن ماهم آشیانه شدن ما، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ماهان، هدیه خدا

حرکات جدید 2

پسر گلم، این روزا انقدر شیطون شدی که دیگه وقت سر خاروندنم ندارم چه برسه به به روز کردن وبلاگت. اول از غلت زدن ساده شروع شد، نهایتا 2تا غلت ولی الان کل هال رو دور میزنی و چهار دست و پا رفتنتم شروع شده و سرعت بیشتری گرفتی و سمت هر چی که دلت بخواد میری یا بهش دست میزنی یا سعی میکنی به سمت دهنت ببری. من و بابا هم انقدر دنبالت دویدیم و خسته شدیم تصمیم گرفتیم یه تغییراتی تو خونه بدیم، مثلا: تلویزیون و متعلقاتش رو وصل کردیم به دیوار، فرش ها رو چسبوندیم به هم و هر جا که خالی بود و سرامیک معلوم بود رو موکت کردیم، مبل ها رو یجور چیدیم که سمت بخاری و میز تلفن نری، آینه شمعدون و مجسمه و ... رو جمع کردیم؛ خلاصه خونه شده شبیه مسجد. ما که از این و...
15 دی 1394

شش ماهه شدنت مبارک

گل همیشه بهارم، شش ماهه شدنت رو تبریک مگیم. دیروز با مادربزرگت رفتیم پیش دکترت تا ازش برای شروع غذای کمکی مشاوره بگیریم، آخه همش احساس میکردم گرسنه هستی. قرار شد غذا کمکیت رو با 2 قاشق کوچولو فرنی در روز شروع کنیم. اولش که خوردی خیلی بدت اومد ولی بعدش قاشقت رو ول نکردی. البته دکتر گفت بیشتر این حرکاتی که من فکر میکردم از گرسنگیه بخاطر خارش لثه هات واسه دندون در آوردنه. جدیدا هم همش دوست داری برگردی و دمر بخوابی و اگه نزارم شروع به غر زدن و اعتراض میکنی. این عکس هم تازه رفته بودی تو 5 ماهگی تو باغچه پدربزرگت گرفتیم که فراموش کردم بزارم. عاششششق این ژستتم. ...
12 آبان 1394

حرکات جدید 1

ماهان نازم، حدودا دو ماهه که شروع به صدا درآوردن و گفتن یه سری از اصوات کردی که هرروز به دایره اصواتت که ناخودآگاه بعضی هاشون یه کلمه معنی دار هستن اضافه میشه که اینجا برات مینویسم: گیخ، ما، با، بو، گو، آگو، بوس، دوس، نه، دو،... . الانم دو هفته ای میشه که غلت خوردن یاد گرفتی و سریع دمر میشی و با خوشحالی اطرافتو نگاه میکنی. اگر هم بخوایم بلندت کنیم یا دوباره بخوابونیمت اعتراض میکنی. وقتی هم تو بغلمون هستی سریع یا موهامونو میکشی یا گوش و بینیمون رو، خلاصه به هیچی رحم نمیکنی و همش دوست داری یا چنگ بزنی یا یه چیزو سفت تو دستات نگه داری. ...
25 شهريور 1394

حرکات جدید

ماهان گلی، الان دو هفتست که وارد 4 ماهگی شدی و یه سری حرکات جدید یاد گرفتی. مثلا هروقت دیگه پستونک نمیخوای با دستت در میاری و تو دستت نگه میداری تا من یا بابا ازت بگیریم. جدیدا هم دمر شدن رو یاد گرفتی و میتونی راحت گردنت رو نگه داری و اطرافت رو ببینی. یکی دیگه از تغییراتت خنده های صدادارته بلند میخندی و به رفتار ما واکنش نشون میدی و وقتی میگیم بیا بغلم سریع دستتو باز میکنی و خودتو میندازی تو بغلمون. وقتی هم میای تو بغل ما یا موهامونو میکشی یا گوشمون رو. بعضی وقتا هم موقع شیر خوردن یا خوابیدن گوش خودتو میپیچونی و به شدت به دست خوردن علاقمند شدی جیگرم. خلاصه حسابی دنیای ما رو شیرین کردی گل بهارم. ...
21 شهريور 1394

ماهان، از 2روزگی تا 2 ماهگی

گل بهارم، پنجمین روز تولدت بود که بندنافت افتاد و بعد از اون، نفخ های شبانه و بقیه مشکلاتی که نی نی ها ممکنه پیدا کنن مثل رفلاکس معده و ... شروع شد. تو این مدت هم اتفاق خاصی نیفتاد و داشتیم دونه دونه باهم این مسائل رو حل میکردیم. الانم عکس های 2 روزگی تا دوماهگی رو برات میزارم  و هرجا توضیحی داشت برات مینویسم. 2 روزگی                                        3روزگی و حاضر شدن برای آزمایش غربالگری     ...
11 مرداد 1394

پایان انتظار

7خرداد پنجشنبه صبح ساعت 06:30 عمو محمدرضا و مادربزرگت اومدن دنبالمون تا با بابا و اون یکی مادربزرگت بریم بیمارستان کسری. ساعت 06:45 رسیدیم و ساعت 7 بود که با بقیه خداحافظی کردم و رفتم سمت در اصلی زایشگاه تا آماده بستری بشم. وصل کردن سرم و گوش دادن صدای قلبت و مطالعه جزوه ای که بیمارستان در رابطه با نوزاد بهم داده بود یک ساعت و خورده ای زمان برد. ساعت 08:25 دکتر هدایتی که تو این مدت میرفتم پیشش اومد پیشم و حالمو پرسید و رفت که واسه عمل آماده بشه. منم 08:35 وارد اتاق عمل شدم و 08:50 بود که صدای نازت رو شنیدم، انگار رو ابرا بودم و پر از احساس سبکی و بیتاب برای دیدنت. پرستارها یه مقدار تمیزت کردن و آوردن کنار من و منم پیشونیت رو بوس...
7 مرداد 1394

آخرین شب حضور تو، تو وجود مامانی

عزیز دلم، قبل هرچیز به خاطر این همه تأخیر معذرت میخوام. تو این دو ماهی که اومدی پیشمون خیلی سرم شلوغ بود و فرصت نداشتم وبلاگت رو آپ کنم. از 6 خرداد یعنی یک شب قبل از زمینی شدنت شروع میکنم. 6خرداد انگار همین دیروز بود اولین عنوانای این وبلاگ رو نوشتم و نوشته بودم خبر حضور تو، تو وجود مامانی. الان باید بنویسم آخرین شب حضور تو، تو وجود مامانی. گل نازم، قراره فردا بیای تو بغلم و زندگیمون رو شیرین تر از قبل بکنی. چند روزه تمام لوازمی که واسه بیمارستان نیاز داریم رو تو ساکمون و چیدمو روزی چند بار چکشون میکنم که چیزی کم نباشه. خدارو شکر اصلا استرس ندارم و همش دارم به این فکر میکنم که فردا این موقع من و تو، تو چه وضعیتی هس...
7 مرداد 1394